|
1 بهمن 1391برچسب:, :: 1:27 بعد از ظهر :: نويسنده : بارزان عمری
![]() قسمت ۱۹ امشبم يكي از اون شبهاست . مادر X براش يه دختر انتخاب كرده . نمي دونم چرا مثل مرگ مي مونه . هرگز نداشتم X احساس كنه رقيبي داره . مي خوام با خيال راحت و با كمال آرامش تا اخرين لحظه پيشم باشه . خدايا خوشبختش كن . دختره چشماش روشنه . آخه X از دخترا چشم روشن خوشش مياد . ولي من چشمام تيره است . خدايا بحق اين ماه عزيز تكليفم روشن كن . خدايا خلاصم كن . خدايا چرا اينقدر خوردم ميكني . به كي بدي كردم . ديگه امتحانم نكن . ميترسم از امتحانت سربلند بيرون نيام . خدايا دلم شكسته . خدايا دلشون نشكن . اما بهشون بفهمون زود قضاوت كردن يعني چي . خدايا براي تو كردم . از من قبولش كن . خدايا اگه به تو پسارمش با اين دل تنگم چيكار كنم . كجا ببرمش . كجا ببرمش تا اروم بشه. اين غمم پيش كي ببرم . به كي بگم تا سرزنشم نكنه . خدايا حالا مي فهمم چرا اول ازم گرفتيش و بعد داديش . داشتي منو براي يه غم بزرگ تر آماده ميكردي . خدايا اين قلب پر از غمو كجا ببرم . اگه شمارشو عوض كنه . من دلم به چي خوش كنم . اگر دلم تنگ شد . گرفت ازكجا پيداش كنم . نظرات شما عزیزان: ![]()
![]() |